داستان هاي آدامه دار

:.:.pranc.:.:.

کاش واژه حقیقت آنقدر با زبان ما صمیمی بود ، که برای بیان کردن

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ :.:.pranc.:.:. خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

 قسمت ششم: هوس

-مادر اسیر یه هوس بچگونه شده بود ولی اون پسر انگار سرتاپا عاشق مامانم شده بود. وقتی مادرم چند وقت نمی تونست بهش سر بزنه یا ببینتش جابر حتی به گوشی من یا تلفن خونه هم زنگ می زد تا حال مامان رو جویا بشه. 
بابا مثل کبک سرش رو کرده بود توی برف و نمی خواست چیزی ببینه! 
از این حرص میخوردم که توی اهل محل و فامیل همه ما رو نمونه ی یه خانواده ی خوشبخت و شاد می دونستند....
شاید من باید همه چیز رو نادیده می گرفتم....شاید بزرگترین اشتباه زندگیم ...گفتن این موضوع به بابام بود.........شاید اگه این کار رو نمی کردم الان.....
آره ....من موضوع رو به بابام گفتم. حتی پیامهای جابر رو به بابام نشون دادم..... بابام مثل مرده ها نگاهم می کرد...همه چی خیلی بی سر و صدا گذشت. بابام به مامانم گفت که تمومش کنه! همین...... من توقع داشتم داد بزنه ، حتی تهدیدش کنه که ازش جدا می شه....
ولی بابای من مرد این کار هم نبود.
و مامانم هم با یه پوزخند تلخ گفت نمی تونه از جابر جدا شه. گفت حتی حاضره طلاق بگیره از بابام. ولی بابام به هیچ وجه راضی نمی شد مامانمو طلاق بده.....




کد شمارش معکوس سال جدید

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 19 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 3:58 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه